کیخسرو از
رستم خواست که حیوان را ازبین ببرد و رستم ھمراه چوپان به آن دشت رفت. سه روز در دشت جستجو کرد و روز چھارم گورخرمثل باد شمال از مقابلش رد شد.رستم با خود گفت بھتر است او را زنده بگیرم و نزد شاه ببرم. کمندی انداخت ولی ناگھان گورخر ناپدید شد.رستم فھمید که آن حیوان نیست و چاره ھم در زور نیست.از دانایان شنیده بود که این دشت محل زندگی
اکوان دیو است که به شکل گورخر در می آید و تنھا چاره اش تیغ است.این بار که پیدایش شد کمان را بزه کرد، تیری انداخت ولی دوباره گور از مقابل چشمش ناپدید شد.سه روز و شب دنبالش بود که از خستگی از رخش فرود آمد و سر به زین گذاشت و به خواب رفت. اکوان دیو رستم را در خواب برداشت و به آسمان برد.وقتی رستم بیدار شد اکوان دیو از او پرسید آرزویست چیست؟ ترا در خشکی بیاندازم یا دریا؟ رستم میدانست که ھرچه بگوید دیو واژگونه عمل خواھد کرد..بنابراین پاسخ داد که دانای چین گفته:که در آب ھرکو بر آیدش ھوشبه مینو روانش نبیند سروشبکوھم بینداز تا ببر و شیرببینند چنگال مرد دلیراکوان دیو رستم را به دریا انداخت.رستم با دست چپ و پا شنا میکرد و با تیغ در دست راست نھنگان را که به اوحمله میکردند از پا در میآورد تا به ساحل ھامون رسید.خود را خشک کرد و بسوی چشمه ایکه آنجا خوابیده بود به امید پیدا کردن رخش رفت.ولی اورا آنجا ندید.پیاده ھمی رفت تا به یک گله اسب در مرغزاری رسید.رخش در میان گله اسبان بود.گله داران که از اسبان افراسیاب نگھداری میکردند در خواب بودند.رستم زین بر رخش گذاشت که گله داران از صدای اسبھا بیدار شدند و به رستم حمله کردند ولی رستم دونفری از آنان را کشت و بقیه فرار کردند.در ھمین زمان بود که افراسیاب برای دیدن گله اسبان با نوازندگان و خوانندگان و چنگ ومی به آن دشت رسی شاهنامه...
ادامه مطلبما را در سایت شاهنامه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : shahname2232 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 22:22